langues Admin
| Subject: تعليم اللغة الفارسية*02 Sun 18 Apr - 21:42 | |
| 11- الحوار بين محمد وعلي والبائع: فروشنده: بفرمائيد، چه مى خواهيد؟ البائع: تفضلاً، ماذا تريدان؟ محمد: ما يك ظرف ماست، دو بسته كره و يك نوشابه مى خواهيم. محمد: نحن نريد علبة لبنا وعلبتي زبد وقنينة واحدة مشروباً مرطباً. على: سه عدد صابون، يك شامپو و دو كنسرو ماهى هم لازم داريم. علي: نحتاج ايضاً ثلاثة صابونات وقنينة شامبو واحدة ً وعلبتي سمك معلـّب. فروشنده: ديگر چه؟ نان هم آنجاست. نان مى خواهيد؟ البائع: ماذا بَعدُ؟ الخبز ايضاً هناك. أتريدان خبزاً؟ على: خير، ممنون. يك شيشه آبليمو و دو بطرى شير هم بدهيد. علي: لا، ممنون. إعطِ أيضاً قنينة زجاجية عصير ليمون وقنينتي حليب. محمد: راستى، سعيد هم چند تا تخم مرغ و يك بسته پنير مى خواهد. على! ما برنج و روغن داريم؟ محمد: الحقيقة، يريد سعيد أيضاً عدة بيضات وعلبة واحدة جبن. علي! نحن عندنا رز وزيت؟ على: بله. كمى برنج داريم، اما روغن نداريم. علي: نعم. عندنا قليل من الرز، لكن ليس عندنا زيت. محمد: پس آقا لطفاً تخم مرغ، پنير و روغن هم به ما بدهيد. محمد: إذنْ إعطِنا رجاءاً سيدي بيضاً وجبناً وزيتاً ايضاً. يضع البائع البضائع في عدة اكياس، وبينما يحسب ثمنها بالحاسوب، يسأل علياً: فروشنده: شما دانشجو هستيد؟ البائع: أنتما طالبان جامعيان؟ على: بله ما دانشجو هستيم. علي: نعم نحن طالبان جامعيان. فروشنده: شما در كدام ساختمان ساكن هستيد؟ ساختمان 3؟ البائع: أنتما تسكنان في أيّ مبنى؟ المبنى ثلاثة؟ على: خير، ما در ساختمان 2 هستيم. علي: لا. نحن في المبنى اثنين. فروشنده: پس احتمالاً همكلاسى هستيد؟ البائع: إذنْ محتملٌ زميلان (في صفٍّ واحد)؟ على: خير، ما با هم دوست هستيم. علي: لا نحن معاً صديقان.
12- والآن نستمع الى الحوار بين محمد والسائل: مرد: سلام آقا. ببخشيد، هتل لاله كجاست؟ السائل: مرحباً سيدي (السلام عليكم سيدي). عذراً، اين يقع فندق لاله؟ محمد: هتل لاله؟ محمد: فندق لاله؟ مرد: بله، هتل لاله. السائل: نعم، فندق لاله. محمد: هتل كمى جلوتر، روبروى بانك ملى است. محمد: الفندق اماماً قليلاً، قبالة بنك ملي (البنك الوطني). مرد: روبروى بانك ملى؟ السائل: قبالة البنك الوطني؟ محمد: بله، كنار هتل يك پارك بزرگ هم هست. محمد: نعم، جنب الفندق يوجد متنزّهٌ كبير ايضاً. مرد: متشكرم. السائل: شكراً. محمد: خواهش مى كنم. محمد: عفواً. محمد: سلام آقا. من چند كتاب تاريخى مى خواهم. محمد: السلام عليكم سيدي. أنا اريد عدة كتب تاريخية. فروشنده: سلام. سمت راست. آنجا.. البائع: وعليكم السلام. الجهة اليمنى. هناك... محمد: كتابهاى ادبيات چه؟ محمد: الكتب الادبية كيف؟ فروشنده: كتابهاى ادبيات هم كنار كتابهاى تاريخى است، آن گوشه... البائع: الكتب الأدبية ايضاً جنب الكتب التاريخية. تلك الزاوية... محمد: بله. ديدم. محمد: نعم. رأيت.. فروشنده: چه كتابى مى خواهى؟ البائع: أيّ كتاب تريد؟ محمد: دو كتاب در مورد تاريخ ايران و يك كتاب ادبى درباره زندگى سعدى. محمد: كتابين (كتابان) حول تاريخ ايران وكتاباً ادبياً واحداً حول حياة سعدي. فروشنده: كتابهاى زيادى در مورد اين دو موضوع داريم. بفرمائيد، ببينيد... البائع: عندنا كتب كثيرة حول هذين الموضوعين. تفضّلوا، شاهدوا... محمد: متشكرم. محمد: شكراً. 13- نستمع الآن إلى الحوار بين محمد وزميله حميد: محمد: حميد! فكر مى كنم اين بازار خيلي قديمى است. محمد: حميد! أتصور هذه السوق قديمة ٌ جداً. حميد: بله. اين محل قديمى است. از سيصد سال قبل، اينجا بازار تهران است. حميد: نعم. هذا المكان قديم. منذ ثلاثمائة سنة، هذا المكان سوق طهران. محمد: چه جالب! اسم اينجا چيست؟ محمد: ما أروعه! ما اسم هذا المكان؟ حميد: مردم به اينجا بازار بزرگ مى گويند. حميد: الناس يسمُّون هذا المكان السوقَ الكبرى. محمد: خيلى فروشگاه در اين بازار هست. محمد: توجد متاجر كثيرة ٌ في هذه السوق. حميد: بله. اينجا همه چيز هست. خوب و ارزان. حميد: نعم. كل شيء موجودٌ في هذا المكان. جيدٌ ورخيص. محمد: اما راهروى بازار باريك است. محمد: لكن ممرّ السوق ضيقٌ. حميد: بله. راهرو باريك و سقف خيلى بلند است. حميد: نعم. الممرّ ضيق والسقف عالٍ جداً. محمد: آرى. اينجا همه چيز برايم جالب است. محمد: نعم. هنا كل شيء رائع لي. محمد: اينجا هميشه شلوغ است؟ محمد: هل هذا المكان مزدحم دوماً؟ حميد: بله، اينجا هميشه شلوغ است. حميد: نعم. هذا المكان مزدحم دوماً. محمد: شهرهاى ديگر هم بازار قديمى دارند؟ محمد: المدن الاخرى ايضاً لها اسواق قديمة؟ حميد: بله، همه شهرهاى ايران بازار قديمى دارند. حميد: نعم. جميع المدن الايرانية لها اسواق قديمة. 14- والآن نستمع الى الحوار بين محمد والبائع. محمد: ببخشيد آقا، اين ساعت چند است؟ محمد: عذراً سيدي، هذه الساعة كم؟ فروشنده: كدام ساعت؟ البائع: أية ساعة؟ محمد: اين ساعت طلايى. محمد: هذه الساعة الذهبية. فروشنده: قيمت اين ساعت 40 هزار تومان است. البائع: قيمة هذه الساعة أربعون ألفَ تومان. محمد: اوه.. گران است. محمد: اوه... غالية. فروشنده: البته ساعت ارزان هم داريم. بفرماييد اينجا. اين ساعت هم جنس خوبى دارد و هم قيمت آن مناسب است. البائع: طبعاً عندنا ساعة رخيصة ايضاً. تفضّلوا هنا. هذه الساعة نوعيتها جيدة وسعرها مناسب ايضاً. محمد: قيمتش چند است؟ محمد: سعرها كم؟ فروشنده: 20 هزار تومان. البائع: عشرون ألفَ تومان. محمد: نه. متشكرم. محمد: لا. شكراً. حميد: محمد! اين تابلو قشنگ است؟ حميد: محمد! هذه اللوحة جميلة؟ محمد: بله. خيلى زيباست. خيلى طبيعى است. محمد: نعم. جميله جداً! طبيعية جداً! حميد: اين طبيعت بهار در ايران است. محمد! تو چيزى نمى خرى؟ حميد: هذه طبيعة الربيع في ايران. محمد! أنت لا تشتري شيئاً؟ محمد: الآن نه، در يك فرصت ديگر من هم يك تابلوى نقاشى مى خرم. محمد: الآن لا، في فرصة اخرى انا ايضاً أشتري لوحة رسم.
15- نستمع الآن إلى الحوار بين الزميلين: محمد: على! تو در تعطيلات چه كار مى كنى؟ محمد: علي! أنت ماذا تفعل في العطلة؟ على: من در تهران نمى مانم. به شيراز مى روم. علي: انا لا أبقى في طهران. أذهب الى شيراز. محمد: كى به شيراز مى روى؟ محمد: متى تذهب الى شيراز؟ على: جمعه به شيراز مى روم. علي: أذهب الى شيراز الجمعة. محمد: كِى از شيراز به تهران مى آيى؟ محمد: متى تأتي من شيراز الى طهران؟ على: فكر مى كنم جمعة آينده به تهران مى آيم. علي: أظن اني سآتي الجمعة القادمة الى طهران. محمد: پس تقريباً يك هفته در شيراز مى مانى. محمد: إذن تبقى أسبوعاً واحداً تقريباً في شيراز. على: بله. تو چه كار مى كنى؟ به كشورت نمى روى؟ علي: نعم. أنت ماذا تفعل؟ لا تذهب الى بلدك؟ محمد: نه. نمى توانم. كار پيدا كردم. از فردا به سر كار مى روم. محمد: لا. لا أستطيع. حصلت على عمل. من الغد أذهب الى العمل. على: جدى؟ چه كارى؟ علي: حقاً؟ أيُّ عمل ٍ؟ محمد: من از فردا در دفتر روزنامه ترجمه مى كنم. محمد: من الغد أترجم في مكتب الجريدة. على: چه ترجمه مى كنى؟ علي: ماذا تترجم؟ محمد: مقاله، مصاحبه، خبر... از عربى به فارسى ترجمه مى كنم. محمد: مقالة، مقابلة ، خبر... أترجم من العربية الى الفارسية. على: عالى است. موفق باشى. علي: ممتاز. موفق. محمد: متشكرم. محمد: شكراً.
16- حميد: محمد! فردا با من به چايخانه می آيی؟ حميد: محمد! غداً تأتي معي الی المقهی؟ محمد: چايخانه؟ محمد: المقهی؟ حميد: بله من يک چايخانه خوب می شناسم. حميد: نعم. أنا أعرف مقهی جيدة. محمد: کجاست؟ محمد: أين هو؟ حميد: نزديک است. در خيابان بهار است. حميد: هو قريب. في شارع بهار. محمد: آنجا فقط چای می نوشيم؟ محمد: هناک نشرب الشاي فقط؟ حميد: نه غذا هم دارد. "ديزی". حميد: لا هناک طعام أيضاً. "الديزي". محمد: "ديزی" چيست؟ محمد: ما هو "الديزي"؟ حميد: "ديزی" يک غذای ايرانی است. گوشت گوسفند را با لوبيا ونخود وپياز می پزند. به آن آبگوشت هم می گويند. حميد: "الديزي" هو طعام ايراني. يطبخون لحم الخروف مع اللوبيا والحمص والبصل. يسمونه "ماء لحم" أيضاً. محمد: غذاهای ايرانی خوشمزه است. محمد: الاطعمة الايرانية لذيذة. حميد: بله. ديزی هم خوشمزه است. حميد: نعم الديزي أيضاً لذيذ. محمد: ساعت چند به چايخانه می رويم؟ محمد: في أيّ ساعة نذهب الی المقهی؟ حميد: من ساعت 12 در ميدان انقلاب منتظرت هستم. حميد: أنا في الساعة الثانية عشرة بإنتظارک في ساحة الثورة. محمد: خوب است، من هم ساعت 12 به ميدان انقلاب می آيم. محمد: طيِّب، أنا أيضاً في الساعة الثانية عشرة آتي الی ساحة الثورة. 17- محمد: چه جالب! اينجا موسيقى اجرا مى شود. محمد: ما أروعه! هنا تـُعزف موسيقی حية. حميد: بله. آن آقا دوست من است. آوازهاى ايرانى مى خواند. حميد: نعم. ذلک السيد صديقي. يغنّي أغاني ايرانية. محمد: اسم آن ساز چيست؟ محمد: ما اسم تلک الالة؟ حميد: اسم آن سه تار است. سه تار، يک ساز قديمى ايرانى است. حميد: اسمها البزغ. البزغ آلة ايرانية قديمة. محمد: صداى اين ساز خيلى دلنشين است. محمد: صوت هذه الآلة جذاب جداً. حميد: چاى دارچين مى نوشى؟ حميد: تشرب شاياً بالقرفة؟ محمد: نمى دانم. خوشمزه است؟ محمد: لا أعرف. هو لذيذ؟ حميد: بله. من يک قورى چاى دارچين مى گيرم با دو تا ديزى. حميد: نعم. أنا آخذ ابریق شاي واحد شاي بالقرفة مع ديزيين اثنين. محمد: ديزى را با پلو مى خوريم؟ محمد: نأکل الديزي مع الرز؟ حميد: نه ديزى را با پلو نمى خوريم. ما ديزى را با سبزى وپياز وترشى ونان مى خوريم. حميد: لا. لا نأکل الديزي مع الرز. نحن نأکل الديزي مع الخضروات والبصل والمخلّل والخبز. محمد: جالب است. محمد: رائع.
18- يلفت انتباه حميد کتاب علی غلافه صورة لسيدة محجبة. يُري الکتابَ لمحمد ويقول: حميد: محمد! تو به شعر فارسی علاقه داری؟ حميد: محمد! أنت تحبّ الشعر الفارسي؟ محمد: بله. من شعر فارسی را خيلی دوست دارم. محمد: نعم أنا أحبّ الشعر الفارسي کثيراً. حميد: پس چرا شعر فارسی نمی خوانی؟ حميد: إذن لماذا لا تقرأ الشعر الفارسي؟ محمد: مى دانى که فارسى من خوب نيست وشعر فارسى خيلى سخت است. محمد: تعرف ان فارسيّتي ليست جيدة، والشعر الفارسي صعب جداً. (محمد: تعرف أنا لا أجيد الفارسية جيداً، والشعر الفارسي صعب جداً.) حميد: تو پروين اعتصامى را مى شناسى؟ حميد: أنت تعرف بروين اعتصامي؟ محمد: نه، او کيست؟ استاد ادبيات است؟ يا... محمد: لا. من هي؟ استاذة الآداب؟ أم... حميد: نه. پروين اعتصامی شاعر است. حميد: لا. بروين اعتصامي شاعرة. محمد: شعرش چطور است؟ محمد: کيف هو شعرها؟ حميد: شعرهای پروين ساده وزيباست. به زبان عامه ی مردم نزديک است. حميد: أشعار بروين بسيطة وجميلة. قريبة الی لغة عامة الناس. محمد: به نظرت، من هم اشعار پروين را می فهمم؟ محمد: برأيک، أنا ايضاً أفهم أشعار بروين؟ حميد: آری، أشعار او ساده است. حميد: نعم أشعارها بسيطة. محمد: چه خوب! پس من ديوان اشعار پروين را می خرم. محمد: ما أروعه! إذن أنا أشتري ديوان أشعار بروين. حميد: من هم به تو کمک می کنم. حميد: أنا أيضاً أساعدک.
19- علی: الو؟ علي: الو؟ مادر علی: الو، سلام علی جان. والدة علي: الو، مرحباً عزيزي علي. علی: سلام مادر. حالتان چطور است؟ علي: مرحباً أمي. کيف حالکم؟ مادر علی: ما خوب هستيم، تو چطوری؟ والدة علي: نحن بخير. وأنت کيف حالک؟ علی: بد نيستم. الآن شما کجا هستيد؟ علي: لا بأس. أين أنتم الآن؟ مادر علی: ما نزديک تهران هستيم. والدة علي: نحن قربَ طهران. علی: کـِی به تهران می رسيد؟ علي: متی تـَصـِلون طهران؟ مادر علی: فکر می کنم نيم ساعت ديگر به تهران می رسيم. والدة علي: أظنّ بعد نصف ساعة نصل طهران. علی: من برای شما در هتل جا رزرو کردم. هتل آزادی. آدرس هتل را می دانيد؟ علي: أنا حجزت لکم مکاناً في الفندق. "فندق آزادي". تعرفون عنوان الفندق؟ مادر علی: بله. می دانيم. ما مستقيم به هتل آزادی می آييم. والدة علي: نعم. نعرفُ. نحن نأتي مباشرة الی فندق آزادي. علی: خوب است. من هم به هتل می آيم. شما را آنجا می بينم. علي: جيد. أنا ايضاً آتي الی الفندق. أراکم هناک. علی: من برای شما در هتل جا رزرو کردم. هتل آزادی. آدرس هتل را می دانيد؟ مادر علی: حتماً پسرم. خداحافظ. والدة علي: بالتأکيد ولدي. في أمان الله. علی: خداحافظ. علي: في امان الله.
20- محمد: سعيد! علی کجاست؟ تو می دانی؟ محمد: سعيد! أين علي؟ أنت تعلم؟ سعيد: علی به هتل آزادی رفت. پدر ومادر او به تهران آمدند. سعيد: علي ذهب الی فندق آزادي جاء والده ووالدته الی طهران. محمد: إ ... آنها کِـی آمدند؟ محمد: إ ... هما متی جاءا؟ سعيد: امروز آمدند. چون پدر علی مريض است. سعيد: جاءآ اليوم. لانّ والد علي مريض. محمد: پس برای معالجه به تهران آمدند؟ محمد: إذن جاءا الی طهران للمعالجة؟ سعيد: بله. پدر على مبتلا به بيمارى قلبى است. سعيد: نعم والد علي مصاب بمرض القلب. محمد: متاسفم. می دانی کدام بيمارستان می رود؟ محمد: آسف. تعلم الی أيّ مستشفى يذهب؟ سعيد: او به بيمارستان دى مى رود وآنجا او را عمل جراحى مى کنند. سعيد: هو يذهب الی مستشفی دي وهناک يجرون له عملية ً جراحية. محمد: کِـی عـَمَلـَش می کنند؟ محمد: متی يجرون له العملية؟ سعيد: نمی دانم. فکر می کنم هفته بعد. سعيد: لا أعلم. أظن الاسبوع القادم. محمد: من حتماً به عيادت پدر على مى روم. محمد: أنا أذهب لزيارة والد علي بالتأكيد. سعيد: من هم به بيمارستان مى آيم. سعيد: أنا أيضاً آتي الی المستشفی.
TOPIC : تعليم اللغة الفارسية*02 SOURCE : Linguistic Studies ** http://languages.forumactif.org/ |
|