langues Admin
| Subject: تعليم اللغة الفارسية*03 Sun 18 Apr - 21:45 | |
| 21- محمد: سلام على، حالت چطور است؟ کـُجايی؟ محمد: مرحباً علي، کيف حالک؟ أين أنت؟ على: سلام محمد، خوبم. تو چطورى؟ علي: مرحباً محمد، أنا بخيرٍ، وکيف حالـُک؟ محمد: ممنون. چه خبر؟ شنيدم که پدرت در تهران است. محمد: شكراً. ما الخبر؟ سمعت أنّ والدک في طهران. على: بله. پدر ومادر وخواهرم در تهران هستند. پدرم بيمار است. علي: نعم. والدي ووالدتي وأختي الآن في طهران. والدي مريض. محمد: بله. شنيدم. متاسفم. الان حالـَش چطور است؟ کجاست؟ محمد: نعم. سمعتُ. أنا آسفٌ. کيف حاله الآن؟ أين هو؟ على: حالش خوب است. او الان در بيمارستان است. علي: حاله جيّدة. هو الآن في المستشفی. محمد: تنهاست يا مادرِت پيش اوست؟ محمد: هو وحدَهُ ام والدتک معه؟ على: نه، تنها نيست. مادر وخواهرم هم در بيمارستان هستند. علي: لا ليس وحيداً. والدتي وأختي أيضاً في المستشفی. محمد: کی او را عمل جراحى مى کنند؟ محمد: متی يجرون له عملية جراحية؟ على: دکتر مى گويد دوشنبه يا سه شنبه ی آينده. علي: الطبيب يقول الاثنين او الثلاثاء القادم. محمد: ان شاء الله حالش زود خوب می شود. من وسعيد آماده کمک به تو هستيم. محمد: إن شاء الله تتحسّن حالـُه سريعاً. أنا وسعيدٌ مستعدان لمساعدتک. على: خيلی ممنون. علي: شکراً جزيلاً.
22- محمد: سلام علی. حال پدرت چطور است؟ محمد: مرحبا علي. کيف حال أبيک؟ على: سلام، خوب است. الحمد لله. از آمدنت متشکرم. علي: جيد. الحمد لله. شکراً لمجيئک. محمد: خواهش می کنم. پدرت در کدام اتاق است؟ محمد: عفواً، والدُك في أيّ غرفة؟ على: با من بيا. علي: تعال معي. محمد: سلام. حالتان چطور است؟ من محمد هستم. محمد: مرحباً. کيف حالک؟ أنا محمد. پدر علی: سلام. الحمد لله من خوبم. تو چطوری؟ والد علي: مرحباً. الحمد لله أنا بخير. وأنت کيف؟ علی: پدر! محمد، دوست صميمی من است. علي: أبي! محمد، صديقي الحميم. پدر علی: خوشبختم. زحمت کشيدی. به خاطر گلها خيلی ممنون. والد علي: فرصة سعيدة. شکراً جزيلاً علی الورود. محمد: خواهش می کنم. الان حالتان چطور است؟ بهتر شده اید؟ محمد: عفواً. کيف حالک الان؟ أصبحت أفضل؟ پدر علی: بله. امروز بهترم. فکر مى کنم که عمل جراحی برای من سخت تر از ديگران است، چون من پيرم. والد علي: نعم. اليوم أفضل. أظنّ أنّ العملية الجراحية لي أصعب من الآخرين، لاني عجوز. محمد: نه شما پير نيستی. شما جوانی وايران جراحان خيلی خوبی دارد. محمد: لا أنت لستَ عجوراً. أنت شاب وفي ايران جراحون جيّدون جداً. پدر علی: بله. دکتر رضوی جراح بسيار خوبی است. از او متشکرم. والد علي: نعم. الدکتور رضوي جراح جيّد جداً. أنا أشکره. 23- يسجّل محمد رقم الهاتف النقـّال لعلي. ويتصل به... نستمع الی الحديث بينهما: محمد: خانواده ات چطورند؟ محمد: کيف حالُ أسرتک؟ على: همه خوبند. آنها فردا يا پس فردا به شيراز خواهند رفت. علي: صحيح بخير. هم سيذهبون الی شيراز غداً او بعد غدٍ. محمد: الان پدرت چطور است؟ خوب است؟ محمد: کيف حال والدک الآن؟ هو بخير؟ على: بله. خيلی خوب است. او به راحتی راه می رود. دکتر رضوی جراح بسيار خوبی است. علي: نعم. جيّد جداً. هو يمشي بسهولة. الدکتور رضوي جراح جيدٌ جداً. محمد: بله. جراحان ايرانی بسيار خوب اند. محمد: نعم. الجرّاحون الايرانيون جيّدون جداً. على: درست است. ايران بيمارستانها وجراحان خوبی دارد ومردم کشورهای همسايه برای عمل جراحی به ايران می آيند. على: صحيحٌ. ايران عندها مستشفيات وجرّاحون جيّدون، والناس من البلدان الجارة يأتون الی ايران لاجراء عمليات جراحية. محمد: راستی تو هم به شيراز می روی؟ محمد: طيب! أنت أيضاً تذهب الی شيراز؟ على: بله. من هم با خانواده ام به شيراز می روم. علي: نعم. أنا أيضاً أذهب مع أسرتي الی شيراز. محمد: چند روز در شيراز می مانی. محمد: کم يوماً تبقی في شيراز؟ على: تقريبا يک هفته. علي: أسبوعاً واحداً تقريباً. محمد: کِی به تهران بر مى گردى. محمد: متی تعود الی طهران؟ على: جمعه به تهران بر مى گردم، چون در اينجا خيلى کار دارم. علي: أعود الی طهران الجمعة، لان عليّ واجباتٌ کثيرة ٌ هنا. 24- الآن نستمع الی الحوار: محمد: سلام آقا. من يک پيراهن می خواهم. محمد: مرحباً سيدي. أنا أريد قميصاً. فروشنده: سلام. چه پيراهنی دوست داری؟ البائع: مرحباً. أيّ قميص تـُحبّ؟ محمد: يک پيراهن مردانه، اندازه بزرگ. محمد: قميص رجالي، مقياسه کبير. فروشنده: پيراهن را بَرای ِ خـُودَت مى خواهى؟ اندازه بزرگ بـَراى ِ تو مناسب نيست. البائع: أتريدُ القميص لنفسک؟ المقياس الکبير ليس مناسباً لک. محمد: نه. پیراهن را برای دوستم می خرم. محمد: لا. أشتري القميص لصديقي. فروشنده: چه رَنگى دوست داری؟ البائع: أيُّ لون تـُحبّ؟ محمد: آبى يا سبز. محمد: أزرق أو أخضر. فروشنده: بفرما. اين پيراهنها را ببين. البائع: تفضـّل. شاهـِد هذه القميصان. محمد: نه. نه. اين رنگ خوب نيست. آبی کمرنگ بهتر است. محمد: لا. لا. هذا اللون ليس جيداً. الأزرق الفاتح أفضل. فروشنده: اين پيراهن را می پسندی؟ دوستت پيراهن زرد می پوشد؟ البائع: هذا القميص يـُعجبک؟ هل صديقک يلبس قميصاً أصفر؟ محمد: نمی دانم. فکر می کنم او پيراهن زرد نمی پوشد. همين پيراهن ِ آبی خوب است. محمد: لا أعرف. أظنّ أنـّه لا يلبس قميصاَ أصفر. هذا القميص الأرزق جيدٌ.
25- الآن نستمع الی الحوار بين محمد وموظف البريد: محمد: ببخشيد آقا. من يک بسته ی پـُستی دارم. محمد: عفواً سيدي. أنا عندي رزمة بريدية. كارمند: بسته را به کـُجا مى فرستی؟ الموظف: الی أين تـُرسل الرزمة؟ محمد: آن را به ژاپن می فرستم. محمد: أُرسلها الی اليابان. كارمند: چه چيزى در اين بسته است؟ الموظف: أيّ شيءٍ داخل هذه الرزمة؟ محمد: سِه کتاب. محمد: ثلاثة ُ کتب. كارمند: لـُطفاً بسته را باز کن. ما کتابها را در يک پاکت مخصوص می گذاريم. الموظف: رجاءاً إفتح الرزمة. نحن نضع الکتب في ظرف خاص. محمد: اين کتابها کِى به ژاپن مى رسد؟ محمد: هذه الکتب متی تصل الی اليابان؟ كارمند: با پُستِ عادی آن را می فرستی يا با پُستِ پيشتاز؟ الموظف: بالبريد العادي تـُرسلها أم بالبريد السريع؟ محمد: با پُستِ عادی. محمد: بالبريد العادي. كارمند: با پُستِ عادى بعد از سه هفته اين بسته به ژاپن می رسد. الموظف: بالبريد العادي تصل هذه الرزمة الی اليابان بعد ثلاثة أسابيع. محمد: با پُستِ پيشتاز چـِطور؟ محمد: بالبريد السريع کيف؟ كارمند: با پُستِ پيشتاز کمتر از ده روز. لـُطفاً آدرس را اينجا بنويس. الموظف: بالبريد السريع أقل من عشرة أيّام. رجاءاً اُکتب العنوان هنا. محمد: بله. حتماً. محمد: نعم. حتماً.
26- الآن نستمع الی الحوار بين علي وبائع الورد: علی: سلام آقا. لطفا به من يک دسته گل بدهيد. علي: مرحباً سيدي. رجاءاً إعطني باقة ورود. فروشنده: سلام. چه رنگی را دوست داری؟ البائع: مرحباً. أيّ لون تـُحبّ؟ علی: چه رنگى؟ علي: أيّ لـَون؟ فروشنده: گـُلها آنجاست. دَر سَمتِ چپ. البائع: الورود هناک. في الجهة اليسری. علی: بله. بله. می بينم. گل زرد خيلی قشنگ است. علي: نعم. نعم. أری. الوردة الصفراء جميلة جداً. فروشنده: چند شاخه گل می خواهی؟ البائع: کم وردة تريد؟ علي: پنج شاخه کافی است. علي: خمس ورود کافية. نتابع بقية الحوار: فروشنده: امروز خِيلى باران مى بارد. البائع: اليوم ينزل المطر غزيراً. على: بله. از صبح تا الان باران مى بارد. هوا سرد است. علي: نعم. منذ الصباح حتی الآن ينزل المطر. الجو باردٌ. فروشنده: گل مريم هم مى خواهى؟ البائع: تريد زهرة مريم أيضاً؟ على: بله. لطفاً دو شاخه گل مريم هم به من بدهيد. علي: نعم. رجاءاً إعطني زهرتي مريم أيضاً. فروشنده: حتماً. برايت دو شاخه گل مريم هم مى گذارم. البائع: حتماً. أضع لک زهرتي مريم أيضاً.
27- محمد: سلام خانم. من يک وقت از دکتر می خواهم. محمد: مرحباً. أنا أريد موعداً من الطبيب. منشی: سلام. الان متأسفانه دکتر وقت ندارد. السکرتيرة: مرحباً. للأسف ليس لدی الطبيب وقت الآن. محمد: بعد از ظُهر چـِطور؟ دکتر بعد از ظهر وقت دارد؟ محمد: بعد الظهر کيف؟ لدی الطبيب وقت بعد الظهر؟ منشی: نه متأسفانه. دکتر بعد از ظهر هم وقت ندارد. آيا می توانی فردا ساعت ده صبح بيايی؟ السکرتيرة: لا. للأسف. ليس لدی الطبيب وقت بعد الظهر أيضاً. هل بإمکانک أن تأتي غداً في الساعة العاشرة صباحاً. محمد: فردا؟ اما من امروز از دندان درد شديدی رنج می برم. محمد: غداً؟ لکن أنا اليوم أعاني من ألم شديد في السن. منشی: خوب، منتظر باش. نيم ساعت بعد نوبت آقای محمدی است. اما او هنوز نيامده است. السکرتيرة: حسناً، إنتظر. بعد نصف ساعة يأتي دور السيد محمدي. لکنه لم يأت حتی الآن. محمد: منتظر می مانم. محمد: إنتظر. منشی: اگر آقای محمدی نيامدِ، دکتر ترا به جاى او معاينه مى کند. السکرتيرة: لو لم يأتِ السيد محمدي يفحصْک الطبيب بدلاً منه. محمد: بله، اين خوب است. محمد: نعم، هذا جيد. بعد نصف ساعة يدخل محمد علی الطبيب، فيسأله الطبيب: دكتر: چه شده است؟ الطبيب: ماذا حدث؟ محمد: آقای دکتر دندانم خيلی درد می کند. سمت راست فک بالا. محمد: سيدي الطبيب، سِنـّي تؤلمني کثيراً. الجهة اليمنی من الفک الاعلی. دكتر: بله دندانت را بايد پر کنم. دوبار در اين هفته به تو نوبت می دهم سه شنبه وپنجشنبه. الطبيب: نعم يجب أن أحشو سنـّک. أعطيک موعدين في هذا الاسبوع الثلاثاء والخميس. محمد: اگر بعد از ظهر باشد، بهتر است. محمد: لو يکون بعد الظهر أفضل. دكتر: خوب. سه شنبه وپنجشنبه بعد از ظهر. لطفاً دهانت را باز کن. الطبيب: حسناً. الثلاثاء والخميس بعد الظهر. رجاءاً إفتح فمک.
28- والان نستمع الی الحوار بين محمد وموظف مکتب سيارات الاجرة. محمد: الو، سلام. وقت بخير. من يک تاکسی می خواهم. محمد: الو، مرحباً. أسعدت أوقاتاً. أنا أريد سيارة أجرة. کارمند: سلام. کجا می روی؟ الموظف: مرحباً. أين تذهب؟ محمد: خيابان فردوسی. محمد: شارع فردوسي. کارمند: تو از مشترکين ما هستی؟ الموظف: أنت من مشترکينا؟ محمد: بله. من مشترک شماره 25 هستم. محمد: نعم. أنا المشترک رقم 25. کارمند: ده دقيقه بعد تاکسی می آيد. الموظف: بعد عشر دقائق يأتي التکسي. محمد: أمّا من خيلى عجله دارم. دير شده. محمد: لکنـّي مستعجل جداً. الوقت متأخر. کارمند: تاکسی زود می آيد. خيابان فردوسی نزديک است. الموظف: التکسي يأتي بسرعة. شارع فردوسي قريب. محمد: خوب است. خداحافظ. محمد: حسناً. في امان الله. کارمند: خدا نگهدار. الموظف: في حفظ الله. والآن ننتقل الی الحوار بين محد وسائق التکسي. محمد: چرا ايستادی؟ چيزی شده است؟ محمد: لماذا توقـَّفت؟ حدث شيء؟ راننده: فکر می کنم لاستيک ماشين پنجر است. السائق: أظنّ أن اطار السيارة مثقوب. محمد: پنچر؟ اما من خيلی عجله دارم. محمد: ماذا؟ مثقوب؟ لكنـّي مستعجل جداً. راننده: بله. لاستيک پنچر است. الان آن را عوض می کنم. السائق: نعم. الإطار مثقوب الآن أبدّله. محمد: اما من وقت ندارم. با يک تاکسى ديگر مى روم. محمد: لكنـّي ليس لديّ وقت. أذهب مع تکسي آخر. راننده: من برايت يک تاکسى مى گيرم. ببخشيد برای آنچه که پيش آمد. السائق: أنا أستأجرُ لک تکسي. عذراً لما حدث. محمد: نه. نه. خواهش می کنم. من دير کردم. محمد: لا، لا. عفواً. أنا تأخرتُ.
29- محمد: به نظرم اين روزها رفتگرها خيابانها را بيشتر تميز می کنند. چرا مردم فرش می شويند؟ محمد: برأيي ينظّف الکناسون الشوارع أکثر هذه الايام. لماذا يغسل الناس السجّاد؟ حميد: سال جديد به زودی شروع می شود ومردم خودشان را برای استقبال از آن آماده می کنند. حميد: ستبدأ السنة الجديدة، والناس يهيئون أنفسهم لاستقبالها. محمد: مردم چطور خودشان را آماده می کنند؟ محمد: کيف يهيئ الناس أنفسهم؟ حميد: ايرانيها خانهها وخيابانها را قبل از نوروز تميز می کنند. آنها همه جا را می شويند. حميد: الايرانيون ينظّفون البيوت والشوارع قبل "نوروز". هم يغسلون کلّ مکان. ******* محمد: "نوروز" در ايران چه روزی است؟ محمد: يوم نوروز أيّ يوم في ايران؟ حميد: ما به اولين روزهای سال "نوروز" می گوييم. نوروز يک جشن ملّی برای ايرانيهاست. حميد: نحن نسمّي اوّل أيّام السنة "نوروز". نوروز عيد قومي للايرانيين. محمد: ايرانيها برای نوروز ديگر چه کار می کنند؟ محمد: الايرانيون ماذا يفعلون أيضاً لـ"نوروز"؟ حميد: آنها لباسهای نو می خرند. شيرينی درست می کنند يا می خرند. حميد: هم يشترون ملابسَ جديدة. يصنعون الحلويات او يشترون. محمد: درست است. بازار هم اين هفته شلوغ است. محمد: صحيح. السوق أيضاً مزدحمة هذا الاسبوع. حميد: ايرانیها در عيد "نوروز" به مهمانی می روند. به خانه پدر بزرگ ومادر بزرگ، پدر ومادر، فاميلها ودوستان می روند. حميد: الايرانيون يذهبون للضيافة في عيد "نوروز". يذهبون الی بيت الجد والجدة والوالدين والأقارب والاصدقاء.
30- احمد: على! ديشب به شما تلفن کردم. خانه نبودى. کجا بودى؟ احمد: علي! إتـّصلتُ بک ليلة أمس. لم تکن في البيت. أين کنتَ؟ علی: ديشب به خانه دوستم مهدی رفتم. تو مهدی را می شناسی؟ علي: ليلة أمس ذهبتُ الی بيت صديقي مهدي. أنت تعرف مهدي؟ احمد: نه. نمى شناسمش. احمد: لا. لا أعرفه. علی: مهدی کـُشتى گير است. پس فردا برای مُسابقه به ترکيه خواهد رفت. علي: مهدي مصارع. سيذهب بعد غد الی ترکيا للمسابقة. احمد: پس برای خداحافظی به خانه مهدی رفتی؟ احمد: إذنْ ذهبتَ الی بيت مهدى للتوديع؟ على: آری. برای خداحافظی رفتم. تو ديشب کجا بودی؟ علي: نعم ذهبتُ للتوديع. أنتََ أين کنتَ ليلة أمس؟ احمد: خانه بودم وبعد از شام با پدر ومادرم به پارک شهر رفتيم. احمد: کنتُ في البيت وبعد العشاء ذهبت الی الحديقة العامة مع أبي وأمي. علی: آيا به شما خوش گذشت؟ علي: هل استمتعتم؟ احمد: بلی. بد نبود. مادرم چای وميوه آورده بود. احمد: نعم. لا بأس. کانتْ جاءت أمي بالشاي والفاکهة. علی: آيا پارک شهر شلوغ بود؟ علي: هل کانت الحديقة العامة مزدحمة؟ احمد: آری. مثل هميشه پارک شلوغ بود. احمد: نعم. کالعادة. کانت الحديقة العامة مزدحمة. علی: شبهای ِ تابستان فرصت ِ خوبى براى ِ رفتن به پارک است. علي: ليالي الصيف فرصة مناسبة للذهاب الی الحديقة.
TOPIC : تعليم اللغة الفارسية*03 SOURCE : Linguistic Studies ** http://languages.forumactif.org/ |
|