langues Admin
| Subject: تعليم اللغة الفارسية*04 Mon 19 Apr - 16:52 | |
| 31- زن: سلام. آيا يک کيف پول پيدا نکردی؟ المرأة: مرحباً. ألمْ تجدْ محفظة نقود؟ محمد: نه متأسفم. من پيدا نکردم. آيا کيفت را گم کردهاى؟ محمد: لا آسف. أنا لمْ أجدْ. هل ضيّعْتِ محفظتکِ؟ زن: بله. کيف پولم را گم کردم. المرأة: نعم. ضيّعتُ محفظة نقودي. محمد: کيف پولت کجا بود؟ محمد: أين کانتْ محفظة نقودک؟ زن: همين جا. در اين کيف دستی بود. اما الآن نيست. المرأة: ها هنا. في هذه المحفظة اليدوية. أمّا الآن فليستْ موجودة. محمد: آيا به پليس خبر دادی؟ محمد: هل أخبرتِ الشرطة؟ زن: نه، به پليس خبر ندادم. چون من مأمور پليس نديدم. المرأة: لا. لمْ أخبر الشرطة. لأنـّي لم أرَ شرطياً. محمد: پليس آنجاست. حتماً به پليس خبر بده. محمد: الشرطي هناک. إخبري الشرطيَّ حتماً. زن: الآن به او خبر می دهم. المرأة: الآن أخبرُه. محمد: کيفت چه رنگی است؟ محمد: ما لون محفظتک؟ زن: کيفم سبز وکوچک است. يک کارت هم در کيفم بود. المرأة: محفظتي خضراءُ وصغيرة ٌ. وکانتْ فيها بطاقة أيضاً. محمد: برو پيش پليس. اميدوارم کيفت را زود پيدا کنی. محمد: إذهبي عند الشرطة. أرجو ان تجدي محفظتکِ بسرعة. زن: ان شاء الله. پليس حتما به من کمک می کند. المرأة: إن شاءالله. تساعدني الشرطة. محمد: بله. حتماً کمکت می کند. محمد: نعم. تساعدک.
32- محمد: اينجا چه خبر است؟ محمد: ما الخبر هنا؟ حامد: يک برنامه کوهنوردی است! حامد: هناک برنامج تسلـّق الجبال. محمد: کوهنوردی؟ محمد: تسلـّق الجبال؟ حامد: آری. يک تفريح جالب است. هر کس دوست دارد بيايد، اسمش را اينجا مى نويسد. حامد: نعم. تنزّه رائع کلّ من يرغب بالمجيء يکتب اسمه هنا. محمد: اين برنامه چه روزى است؟ محمد: هذا البرنامج في أيّ يوم؟ حامد: پنجشنبه صبح زود. تو به کوهنوردى علاقه دارى؟ حامد: الخميس، الصباح الباکر. أنت تحب تسلـّق الجبال؟ محمد: آرى. خيلى. محمد: نعم. کثيراً. حامد: علی وسعيد هم به کوهنوردی می روند. اسمهای آنها در ليست است. حامد: علي وسعيد أيضاً يذهبون لتسلـّق الجبال. اسماؤهم في القائمة. محمد: چه جالب! تو نمی روی؟ محمد: ما أروعه. أنت لا تذهب؟ حامد: بله. من هم می روم. ما پنجشنبه صبح زود به کوه میرويم وشب بر می گرديم. حامد: نعم. أنا أذهب أيضاً. نحن نذهب الی الجبل، الخميس في الصباح الباکر ونعود مساءاً. محمد: خوب است. محمد: جيد. حامد: تو هم با ما بيا. خيلی خوش می گذرد. همه دوستان ما می آيند. حامد: أنت أيضاً تعال معنا. يکون ممتعاً جداً. جميع أصدقائنا يأتون. محمد: سعی می کنم. امروز با سعيد وعلی در اين باره صحبت می کنم. محمد: أحاول. اليوم أتحدّث بهذا الخصوص مع سعيد وعلي.
33- محمد: شنيدم تو وسعيد به كوهنوردى مى رويد. درست است؟ محمد: سمعت أنت وسعيد تذهبان لتسلّق الجبال. صحيح؟ على: آرى. تو هم با ما مى آيى؟ اوقات خوشى را خواهيم گذراند. علي: نعم. أنت أيضاً تأتي معنا؟ سنقضي أوقاتاً ممتعة. محمد: نمى دانم. آيا مى توانم بيايم يا نه. محمد: لا أدري، هل أستطيع أن آتي أم لا. على: روز پنجشنبه برنامه ات چيست؟ آيا كار دارى؟ علي: يوم الخميس... ما هو برنامجك؟ هل لديك عمل؟ محمد: نه پنجشنبه كار ندارم. اما راستش من لباس وكفش مناسب براى كوهنوردى ندارم. محمد: لا. الخميس، ليس لديّ عمل. لكن الحقيقة ليس عندي ملبس وحِذاء مناسبان لتسلّق الجبال. على: مهم نيست. من هم لباس وكفش مناسب ندارم. علي: ليس مهماً. أنا أيضاً ليس لي ملبس وحِذاء مناسبان. محمد: پس چه كار مى كنى؟ محمد: إذَنْ ماذا تفعل؟ على: من مى خواهم بخرم. سه شنبه بعد از ظهر به خيابان جمهورى مى روم. آنجا مركز فروش كفش ولباس ورزشى است. تو هم با من مى آيى؟ علي: أنا أريد أن أشتري. بعد الظهر الثلاثاء أذهبُ الى شارع الجمهورية. هناك مركزٌ لبيع الأحذية والملابس الرياضية. تأتي أنت معي أيضاً؟ محمد: آرى من هم سه شنبه بعد از ظهر كارى ندارم. محمد: نعم. أنا أيضاً ليس عندي عمل بعد الظهر الثلاثاء. على: اسمت را در ليست نوشتى؟ علي: كتبتَ إسمكَ في القائمة؟ محمد: نه هنوز ننوشته ام. الآن مى روم واسمم را مى نويسم. محمد: لا لم أكتبْ حتى الآن. أذهبُ الآن وأكتبُ اسمي.
34- علی: سلام. وقت بخير. علي: مرحباً. طابتْ أوقاتك. فروشنده: روز بخير. بفرماييد. البائع: طابتْ أوقاتكم. تفضّلوا. علی: ما دو تا کوله پشتى مى خواهيم. آن کوله پشتی چند است؟ علي: نحن نريد حقيبتين. بکم تلک الحقيبة؟ فروشنده: کدام کوله پشتی؟ البائع: أية َ حقيبة؟ علی: آن کوله پشتى مشکى که کنار ساک سفيد است. علي: تلک الحقيبة السوداء التي في جنب الحقيبة البيضاء. فروشنده: بله. بله. آن کوله پشتی 7 هزار تومان است. البائع: نعم. نعم. تلک الحقيبة ُ بسبعة آلاف تومان. علی: آيا مثل آن رنگ ديگرى هم دارى؟ علي: هل عندک مثلها بلون آخـَر أيضاً؟ فروشنده: بله. آن کوله در سه رنگ است. مشکی، آبی و سبز. البائع: نعم. تلک الحقيبة في ثلاثة ألوان. أسود، أزرق وأخضر. محمد: ببخشيد، اين کوله پشتی قهوهای چند است؟ محمد: عذراً. بکم هذه الحقيبة البنية؟ فروشنده: 9 هزار تومان. کمی بزرگتر است. اينجا چند مدل ديگر هم داريم. البائع: بتسعة آلاف تومان. هذه اکبر قليلاً. عندنا هنا عدّة موديلات أخری أيضاً. محمد: لطفاً آن کوله پشتی را بياور. سمت چپ پشت شيشه. محمد: رجاءاً هات بتلک الحقيبة. جهة اليسار، خلف الزجاجة. فروشنده: بفرما. از اين مدل کوچکتر هم داريم. البائع: تفضّّل. من هذا الموديل عندنا أصغر ايضاً. محمد: پس من اين را می خواهم. محمد: إذن أنا أريد هذه. فروشنده: به چشم. البائع: سمعاً وطاعة ً.
35- علی: سلام. روز بخير علي: مرحباً. طابتْ أوقاتكم. فروشنده: سلام. خوش آمديد. بفرمائيد. البائع: مرحباً. اهلاً وسهلاً. تفضّلاً. علی: ما دو جفت کفش ورزشی می خواهيم. يک جفت برای ِ من، و يک جفت برای دوستم. علي: نحن نريدُ زوجي أحذية رياضية. زوجٌ لي وزوجٌ لصديقي. فروشنده: بفرمائيد اينجا. مدلهای کفش ورزشی اينجاست. البائع: تفضّلاً هنا. هنا موديلات أحذية رياضية مختلفة. علی: محمد! اين کفش چطور است؟ خوب است؟ علي: محمد! کيف هذا الحذاء؟ جيّد؟ محمد: آرى. زيباست. اما به نظرم براى ِ تو کوچک است. محمد: نعم. جميلٌ. اما برأيي صغير بالنسبة لک. علی: ببخشيد. آيا از اين مدل شماره بزرگتر داری؟ علي: عفواً. هل عندک من هذا الموديل رقم اکبر؟ فروشنده: چه شمارهای می خواهی؟ البائع: أيّ رقم تريد؟ علی: 42 يا 43. علي: اثنان وأربعون أو ثلاثة ً وأربعون. محمد: من هم شماره 41 می خواهم. محمد: أنا أيضاً أريد رقم واحد وأربعين. فروشنده: همين مدل؟ البائع: نفس هذا الموديل؟ محمد: نه. من آن کفش سفيد ِ ساده را مى خواهم. محمد: لا. أنا أريد ذلک الحذاء الأبيض العادي. فروشنده: چند لحظه صبر کنيد. بفرمائيد اين دو جفت کفش برای ِ شما. البائع: إصبرا عدة لحظات. تفضّلاً هذان زوجا أحذية لکما. فروشنده: چطور است؟ آيا اندازه است؟ البائع: کيف هو؟ هل يناسب قياسک؟ محمد: نه کمی تنگ است. آيا شماره بزرگتر داری؟ محمد: لا، هذا ضيق قليلاً. هل عندک رقمٌ أکبر؟ فروشنده: بله دارم. البائع: نعم، عندي. محمد: متشکرم. محمد: شکراً.
36- علی: محمد! دستت را به من بده. علي: محمد! اعطني يدک. محمد: [خسته و با يک نفس عميق] آه! ... خسته شدم. محمد: آه! ... تعبتُ. علی: بيا، کمی بالاتر برويم، سپس استراحت می کنيم. علي: تعال نصعدُ قليلاً، ثم نستريح. محمد: آنجا رستوران است؟ محمد: هناک مطعمٌ؟ علی: بله. آنجا رستوران است. آنجا صبحانه می خوريم. علي: نعم. هناک مطعمٌ. هناک نتناولُ الفطور. محمد: چه زيباست! از اين بالا تهران خيلی زيباست. محمد: ما اجملها! من هذا العـُلـُو طهران جميلة جداً. اما الآن مستمعينا الکرام فلنستمع الی الجزء الثاني والاخير للحوار: علی: می بينی؟ تهران خيلی بزرگ است! علي: تـَری؟! طهران کبيرة جداً! محمد: بله. تهران خيلی بزرگ است و ساختمانهای خيلی بلندی دارد. محمد: نعم. طهران کبيرة جداً و فيها مبان عالية جداً. علی: آنجا را نگاه کن. آن برج، برج ميلاد است. علي: أُنظـُرْ الی هناک. ذلک البرج، برج ميلاد. محمد: بله. می بينم. خيلی بلند است. محمد: نعم. أری. عالي جداً. علی: برج ميلاد يکی از بلندترين برجهای جهان است. علي: برج ميلاد أحد أعلی الابراج في العالم. محمد: تهران را دوست دارم. تهران خيلی بزرگ و قشنگ است. آن ساختمان چيست؟ محمد: أحبّ طهران. طهران کبيرة وجميلة جداً! ما ذلک المبنی؟ علی: عجله کن، بعداً به تو می گويم آن ساختمان چيست. علي: عجَّل، فيما بعد أقول لک ما ذلک المبنی.
37- محمد: علی! لطفاً صبح زود بيدارم کن. فردا خيلی کار دارم. محمد: علي! رجاءاً أيقِظْني في الصباح الباکر. لديّ عمل کثير غداً. علی: تو فردا کلاس نداری. علي: أنت ليست لک محاضرة غداً. محمد: آری، کلاس ندارم. محمد: نعم، ليست لديّ محاضرة. علی: پس چه کار داری؟ علي: إذنْ ماذا لديک من عمل؟ محمد: فردا چند نامه مى نويسم وپست مى کنم. يک نامه هم به پدرم فاکس مى کنم. محمد: غداً أکتبُ عدة رسائل وأبعثها بالبريد. أبعثُ رسالة بالفاکس أيضاً لوالدي. علی: آيا برای من هم يک نامه پُست می کنی؟ علي: هل تبعثُ لي أيضاً رسالة بالبريد؟ محمد: آری. نامه ات را به من بده. برايت پُست می کنم. تو فردا چه کار می کنی؟ محمد: نعم. إعطِني رسالتک. أبعثـُها لک بالبريد. أنت ماذا تفعل غداً؟ علی: من ودوستم اين هفته درسهايمان را مطالعه می کنيم. ما برای امتحان آماده می شويم. علي: أنا وصديقي نطالع دروسنا هذا الاسبوع. نحن نتهيّأ للامتحان. محمد: چند ساعت مطالعه می کنيد؟ محمد: کم ساعة تطالعان؟ علی: از 8 صبح تا 2 بعد ازظهر درس می خوانيم. علي: نطالع دروسنا من الثامنة صباحاً وحتی الثانية بعد الظهر. محمد: 6 ساعت مطالعه می کنيد؟ خيلی زياد است! محمد: تطالعان ستّ ساعات؟ کثيرة جداً. علی: البته نيم ساعت هم استراحت می کنيم. وساعت 2 ناهار می خوريم. علي: طبعاً نستريحُ أيضاً نصف ساعة. ونتناول الغداء في الساعة الثانية. محمد: پس ساعت 7 صبح بيدارم کن. محمد: إذنْ أيقِظْني في الساعة السابعة صباحاً. علی: باشد! علي: حسناً.
38- محمد: ببخشيد. ميدان آزادی کجاست؟ محمد: عفواً. أين ساحة الحرية؟ رهگذر: ميدان آزادی؟ با اتوبوس می روی يا با تاکسی؟ عابر: ساحة الحرية؟ تذهب بالحافلة أم بالتکسي؟ محمد: فرقی نمی کند. محمد: لا يفرق. رهگذر: فکر می کنم با اتوبوس راحت تر است. ايستگاه اتوبوسهای ميدان آزادی نزديک است. عابر: أظنّ بالحافلة أکثر راحة ً. محطة حافلات ساحة الحرية قريب. محمد: ايستگاه کجاست؟ محمد: أين المحطة؟ رهگذر: کمى جلوتر. نزديک بانک. عابر: للامام قليلاً، قرب البنک. محمد: ببخشيد. بليط فروشی کجاست؟ محمد: عفواً. أين مبيع التذاکر؟ رهگذر: بليط فروشی هم کنار ايستگاه است. عابر: مبيع التذاکر أيضاً جنب المحطة. محمد: متشکرم. محمد: شکراً. والآن نستمع الی الجزء الثاني من الحوار: محمد: ببخشيد. ميدان آزادی نزديک است؟ محمد: عفواً. ميدان الحرية قريب؟ مسافر: بله. تو در ميدان آزادی پياده می شوی؟ مسافر: نعم. أنتَ تنزِلُ في ميدان الحرية؟ محمد: بله. من در ميدان آزادى پياده مى شوم. محمد: نعم. أنا أنزلُ في ميدان الحرية. مسافر: بعد از دو ايستگاه پياده شو. وقتی که برسيم خبرت می کنم. مسافر: إنزِلْ بعد موقفين. عندما نصل، أخبرک. محمد: متشکرم. محمد: شکراً. مسافر: خواهش می کنم. مسافر: عفواً.
39- محمد: سلام. وقتتان بخير. محمد: السلام عليکم. طابتْ أوقاتكم. کارمند: سلام. بفرما. نسخه داری؟ الموظفة: وعليکم السلام. تفضّلْ. لديک وصفة؟ محمد: بله. بفرما. اين نسخه دوستم است. محمد: نعم. تفضّلي. هذه وصفة صديقي. کارمند: لطفاً نسخه را به دکتر بده. الموظفة: رجاءاً إعطِ الوصفة للطبيب. محمد: چشم. ببخشيد دکتر من از ديروز از سردرد رنج می برم. محمد: طاعة. عفواً دکتر، أنا أعاني من يوم أمس من ألم في رأسي. دکتر: يك بسته آسپرين به تو می دهم روزی سه قرص بخور. الطبيب: أعطيکَ مجموعة حبوب أسبرين. تناول ثلاثة حبات يومياً. نستمع الآن الی بقية الحوار: محمد: ببخشيد. خمير دندان ومسواک هم می خواهم. محمد: عفواً أريد أيضاً معجون وفرشة اسنان. کارمند: چه خمير دندانی می خواهی؟ بفرما اينجا. خمير دندان ومسواکها در اين ويترين است. الموظفة: أيّ معجون أسنان تريد؟ تفضّلْ هنا. معاجن وفرشاة الاسنان في داخل هذا المعرض. محمد: لطفاً اين خمير دندان کوچک واين مسواک را بده. محمد: رجاءاً إعطيني هذا المعجون وهذه الفرشة. کارمند: مسواک از چه رنگى مى خواهى؟ الموظفة: فرشة من أيّ لون تريد؟ محمد: فرقى نمى کند. لطفاً مسواک آبی بده. محمد: لا يفرق. رجاءاً إعطيني فرشة زرقاء. کارمند: بفرما. داروهايت آماده است. قيمت داروها با مسواک وخمير دندان 4 هزار تومان می شود. لطفاً مبلغ را به صندوق بده. الموظفة: تفضّل. ادويتک جاهزة. قيمة الادوية وفرشة الاسنان والمعجون تبلغ أربعة آلاف تومان. رجاءاً إعطِ المبلغ للصندوق.
40-
علی: الو، سلام مريم. علي: الو، مرحباً مريم. مريم: سلام علی. حالت چطور است؟ مريم: مرحباً علي. کيف حالک؟ علی: خوبم. تو چطوري؟ الان کجايی؟ علي: أنا بخير. کيف حالک؟ أين أنت الآن؟ مريم: درست نمی دانم کجا هستم. ولی فکر می کنم که ما يک ساعت ديگر به تهران می رسيم. مريم: لا أعرفُ بالضبط أين أنا. لکن أظنّ أنـّنا سنصل طهران بعد ساعة. علی: الو، مريم. صدايت را خوب نمی شنوم. علي: الو مريم. لا أسمع صوتک جيداً. مريم: می گويم، يک ساعت ديگر به تهران می رسم. علی صدايم را می شنوی؟ مريم: أقول، سأصلُ الی طهران بعد ساعة. علي... تسمع صوتي؟ علی: آرى. فهميدم. يک ساعت ديگر به تهران می رسی. پس من هم به ترمينال می آيم. آنجا منتظرم باش. علي: نعم. فهمتُ. ستصل الی طهران بعد ساعة. إذن أنا أيضاً أجيء للمحطة. إنتظريني هناک. مريم: باشد. منتظر می مانم. اما کجا؟ مريم: حسناً. أبقی منتظرة. لکنْ أين؟ على: در رستوران. ا... قطع شد. علي: في المطعم. ا... إنقطـَعَ. محمد: خواهرت به تهران می آيد؟ محمد: أختک تأتي الی طهران؟ علی: آری. يک ساعت ديگر به تهران می رسد. علي: نعم. ستصلُ الی طهران بعد ساعة. محمد: خواهرت دانشجو است؟ محمد: أختک طالبة جامعية؟ علی: نه. او پرستار است. براى کار به تهران مى آيد وشش ماه اينجا مى ماند. علي: لا. هي ممرّضة. تأتي الی طهران للعمل وتبقی هنا ستة اشهر.
TOPIC : تعليم اللغة الفارسية*04 SOURCE : Linguistic Studies ** http://languages.forumactif.org/ |
|