languages
Dear visitor; Welcome.

Academic resources for the study of Foreign Languages .
---------------------------------------------------------------

Registration will not take more than one minute,
GO ON!
languages
Dear visitor; Welcome.

Academic resources for the study of Foreign Languages .
---------------------------------------------------------------

Registration will not take more than one minute,
GO ON!

languages

Academic resources for the study of foreign languages
 
HomeLatest imagesRegisterLog in

Share | 
 

 تعليم اللغة الفارسية*05

View previous topic View next topic Go down 
AuthorMessage
langues
Admin
Admin
langues


تعليم اللغة الفارسية*05 Empty
PostSubject: تعليم اللغة الفارسية*05   تعليم اللغة الفارسية*05 I_icon_minitimeMon 19 Apr - 16:57


41-
علی: اه... خواهرم آنجاست... سلام مريم، خوبی؟
علي: اه... أختي هناک... مرحباً مريم أنتِ بخير؟
مريم: سلام.
مريم: مرحباً.
محمد: سلام مريم خانم. من محمد هستم.
محمد: مرحباً سيدة مريم. أنا محمد.
مريم: سلام. از آشنايی با شما خوشوقتم. حالت خوب است؟
مريم: مرحباً. فرصة سعيدة، أنت بخير؟
محمد: ممنون. من هم ازآشنايی ‌ات خوشوقتم.
محمد: شکراً. فرصة سعيدة لي أيضاً.
علی: کـِی رسيدی؟ خيلی منتظر ماندی؟
علي: متی وصلتَ؟ إنتظرتَ کثيراً؟
مريم: نه. پنج دقيقه قبل رسيدم.
مريم: لا. وصلتُ قبل خمس دقائق.
علی: ناهار خوردى؟
علي: تناولتَ الغداء؟
مريم: نه نخورده‌ام. شما ناهار خورديد؟
مريم: لا لم أتناولْ. أنتما تناولـْتـُما الغداء؟
على: نه ما هم ناهار نخورديم. الان به رستوران مى ‌رويم. تو هم بيا.
علي: لا. نحن أيضاً لم نتناولْ الغداء. نذهب الآن الی المطعم. تعالي أنتِ أيضاً.
مريم: رستوران دور است؟ با تاکسی می رويم؟
مريم: المطعم بعيد؟ نذهب بالتکسي؟
علی: نه دور نيست. پياده می ‌رويم. غذای اين رستوران خوب است.
علي: لا. ليس بعيداً. نذهبُ مشياً. طعام هذا المطعم جيد.
علی: اين پاکت چيست؟
علي: ما هذا الظّرف؟
مريم: يک هديه است. براى دوستم خريدم. آن را به شيراز مى ‌فرستم.
مريم: إنّها هدية. إشتريتـُها لصديقتي. أبعثها الی شيراز.
علی: پس، بعد از ناهار با هم به اداره پست می ‌رويم.
علي: إذنْ نذهب معاً الی دائرة البريد بعد الغداء.
42-
محمد: اينجا چه خبر است؟ خيلی شلوغ است. چرا ماشينها ساعت دوازدهِ شب بوق می ‌زنند؟
محمد: ما الخبر هنا؟ مزدحم کثيراً. لماذا تـُزمِّر السيارات في الساعة الثانية عشرة ليلاً؟
سعيد: اين يک کاروان عروسی است. بعد از پايان مراسم عروسی در تالار، مهمانها به همراه عروس وداماد به خانه جديدشان می ‌روند.
سعيد: إنّها زفـّة عروس. بعد انتهاء مراسم الزفاف في القاعة، يذهب الضيوف بمعيّة العروس والعريس الی بيتهما الجديد.
محمد: چه خوب. پس آنها به اين شکل، خوشحالى خود را نشان مى ‌دهند.
محمد: ما أروعَه... إذَنْ يظهر هولاء سرورَهم بهذا الشکل؟
سعيد: بله. ببين ماشين عروس آنجا در بين ماشينهاست.
سعيد: نعم. أنظـُر سيارة العروس هناک. بين السيارات.
محمد: آرى مى‌ بينم. خيلى قشنگ است. مـُزيّن به گل است.
محمد: نعم. أری. جميلة جداً. مزيّنة بالزهور.
سعيد: ازدواج در ايران مراسم مختلفی دارد. اين يک نمونه از آنهاست.
سعيد: للزواج في ايران مراسم مختلفة. هذا نموذج واحد منها.
محمد: از جوانهای ايرانی شيندم که مراسم عروسی خيلی پر هزينه است.
محمد: سمعت من الشباب الايرانيين بأنّ مراسم الزفاف ذات تـَکلِفـَةٍ باهظة جداً.
سعيد: بله. معمولاً مهمانی در تالار يا باغ يا هتل است. البته بعضی ها يک مهمانی خيلی ساده برگزار می کنند.
سعيد: نعم. عادة تکون الضيافة فی قاعة او بستان او فندق. بالطبع يقيم البعض ضيافة بسيطة جداً.
محمد: اين خوب است. من با جشن ساده ازدواج موافقم.
محمد: هذا جيد. أنا أتـّفق مع حفلة زواج بسيطة.
سعيد: من هم همينطور.
سعيد: أنا أيضاً کذلک.
43-
محمد: الو! بفرماييد.
محمد: الو! تفضّلوا.
مريم: الو، سلام. من مريم هستم.
مريم: الو، مرحباً. أنا مريم.
محمد: سلام مريم خانم. حالت چطور است؟
محمد: مرحباً السيدة مريم. کيف حالک؟
مريم: متشکرم. تو محمد آقا هستی؟ درست است؟
مريم: شکراً. أنتَ السيد محمد. صحيح؟
محمد: بله. بله. من محمد هستم.
محمد: نعم. نعم. أنا محمد.
مريم: ببخشيد علی هست؟
مريم: عذراً. علي موجود؟
محمد: نه. الآن علی اينجا نيست. فکر می کنم در دانشگاه است.
محمد: لا. علي ليس هنا الآن. أظنّ أنـّه في الجامعة.
مريم: می ‌دانی کی بر می گردد.
مريم: تعلـَمُ متی يعود؟
محمد: دقيق نمى ‌دانم. اما فکر مى کنم ساعت 2 بر مى گردد.
محمد: لا أعلم بالضبط. لکن أظنُّ أنّه يعود في الساعة الثانية.
مريم: تو پيغامم را به علی می دهی؟
مريم: أنت تـُعطي رسالتي لعلي؟
محمد: بله. حتماً. بفرماييد.
محمد: نعم. حتماً. تفضلوا.
مريم: لطفاً به علی بگو من ساعتِ 5 عصر در خيابان حافظ منتظرش هستم.
مريم: رجاءاً قلْ لعلي. أنا سأنتظره في الساعة الخامسة عصراً في شارع حافظ.
محمد: او می ‌داند تو کجای خيابان حافظ منتظرش هستی؟
محمد: هو يعلم في أيّ مکان من شارع حافظ أنتِ تنتظرينه؟
مريم: بله. روبروى بيمارستان.
مريم: نعم. قـُبالة المستشفی.
محمد: الآن يادداشت می ‌کنم. ساعتِ 5 خيابان حافظ. روبروى بيمارستان.
محمد: الآن أکتب ملاحظة ً. الساعة الخامسة شارع حافظ. قبالة المستشفی.
مريم: خيلی ممنون. خداحافظ. سلام برسان.
مريم: شکراً جزيلاً. في امان الله. بلـّغْ تحياتي.
محمد: متشکرم. خداحافظ.
محمد: شکراً. في أمان الله.
44-
محمد: سلام. خسته نباشی.
محمد: مرحباً. ساعدک الله.
خانم کارمند: سلام. بفرمائيد.
موظفة: مرحباً. تفضـّلْ.
محمد: مى ‌خواهم حساب باز کنم.
محمد: أريد أنْ أفتحَ حساباً.
خانم کارمند: حساب پس انداز می خواهی؟
موظفة: تريد حساب توفير؟
محمد: بله. من يک حساب پس انداز می ‌خواهم حساب ارزی.
محمد: نعم. أنا أريد حساب توفير. حساب بالعملة الصعبة.
خانم کارمند: شما پول به خارج ايران می ‌فرستی؟
موظفة: أنتَ تـُرسل نقوداً الی خارج ايران؟
محمد: نه. پدرم از خارج برايم پول می ‌فرستد. ممکن است؟
محمد: لا. والدي يرسل لي نقوداً من الخارج. ممکن؟
خانم کارمند: بله. البته. لطفاً اين فرم را پر کن فارسی می دانی؟
موظفة: نعم. طبعاً. رجاءاً إملأ هذه الاستمارة. تعرف الفارسية؟
محمد: بله بفرما.
محمد: نعم. تفضلي.
خانم کارمند: متشکرم. اينجا را امضا کن. اين پايين.
موظفة: شکراً. وقـِّعْ هنا. في الاسفل.
خانم کارمند: يک کپی از گذرنامه‌ات هم به من بده.
موظفة: أعطني صورة لجواز سفرک ايضاً.
محمد: گذرنامه‌ام اينجاست، اما کپی از آن ندارم.
محمد: جواز سفري هنا، لکن ليس لي صورة لها.
خانم کارمند: روبروی بانک يک فروشگاه است. آنجا کپی بگير.
موظفة: قبالة البنک متجر. صَوِّرْه هناک.
محمد: بسيار خوب.
محمد: حسناً.
محمد: بفرما. اين کپی گذرنامه‌ام.
محمد: تفضلي. هذه صورة لجواز سفري.
خانم کارمند: دو عکس هم به من بده.
موظفة: إعطني صورتين شمسيتين أيضاً.
محمد: عکس دارم. بفرما اين دو عکس.
محمد: عندي صورة. تفضلي. هاتان صورتان.
خانم کارمند: متشکرم.
موظفة: شکراً.
45-
محمد: در شمال تهران چه کوه های زيبايی است!
محمد: ما أجمل الجبال في شمال طهران!
ناصر: بله. به اين کوه ها البرز می گويند.
ناصر: نعم يسمّون هذه الجبال البرز.
محمد: الآن تابستان است. اما آن کوه پراز برف است.
محمد: الآن صيف. أمّا ذلک الجبل مملوء بالثلج.
ناصر: کدام کوه؟
ناصر: أيّ جبل؟
محمد: آن کوه، ببين، آنجا.
محمد: ذلک الجبل، أنظر، هناک.
ناصر: بله. ديدم. اسم آن کوه دماوند است.
ناصر: نعم. رأيتـُه. اسم ذلک الجبل دماوند.
محمد: دماوند؟
محمد: دماوند؟
ناصر: بله آن کوه دماوند است. بلندترين کوه در ايران.
ناصر: نعم ذلک الجبل هو دماوند. أعلی جبل في ايران.
محمد: پس دماوند از تهران خيلی دور نيست.
محمد: إذنْ دماوند ليس بعيداً جداً عن طهران.
ناصر: نه دور نيست. اما آنجا خيلی سرد است.
ناصر: لا ليس بعيداً. لکنَّ الجوَّ هناک بارد جداً.
محمد: خيلی زيباست. روزی با هم به کوه دماوند برويم.
محمد: جميلٌ جداً. نذهب معاً يوماً الی جبل دماوند.
ناصر: فکر خوبی است. برای آن روز برنامه ريزی می کنيم.
ناصر: فکرة ٌ جيدة ٌ. نضع برنامجاً لذلک اليوم.
محمد: حتماً.
محمد: حتماً.
46-
محمد: سلام عمو!
محمد: مرحباً يا عمّ!
شيخ: سلام بفرمائيد.
الشيخ: مرحباً. تفضّلا.
محمد: متشکرم. تو اينجا زندگی می کنی؟
محمد: شکراً. أنتَ تعيش هنا؟
شيخ: بله. خانه من در بالاست. آنجا.
الشيخ: نعم. منزلي في الاعلی. هناک.
محمد: اينجا بسيار قشنگ است. هوا هم خيلی تميز است.
محمد: هذا المکان جميل جداً. الهواء أيضاً نقيّ ٌجداً.
شيخ: بله. اينجا در تابستان خيلی قشنگ است. اما در زمستان خيلی سرد است.
الشيخ: نعم. هذا المکان جميل جداً في الصيف. أمّا في الشتاء فهو بارد جداً.
محمد: عمو! در مورد کوه دماوند چه می دانی؟
محمد: يا عم! ماذا تعرف عن جبل دماوند؟
شيخ: دماوند زيباترين کوه در دنياست. دماوند، کوه داستانهاست.
الشيخ: دماوند أجمل جبل ٍ في الدنيا. دماوند، جبل القصص.
محمد: چه جالب!
محمد: ما أروعه!
شيخ: بله. مادرها برای بچه ها در مورد دماوند داستانها می گويند.
الشيخ: نعم. الأمهات يروين قصصاً للاطفال حول دماوند.
محمد: چه داستانهايی؟
محمد: أية قصص؟
شيخ: داستانهای زيادی در مورد دماوند هست.
الشيخ: توجد قصص کثيره حول دماوند.
محمد: کتاب هم در مورد دماوند هست؟
محمد: توجد کتب أيضاً حول دماوند؟
شيخ: بله. البته. همه نوع کتاب. شعر وداستان هم هست.
الشيخ: نعم. طبعاً. کل انواع الکتب. يوجد شعر وقصة أيضاً.
47-
محمد: سلام.
محمد: مرحباً.
کوهنورد: سلام.
متسلّق: مرحباً.
محمد: تو به بالای کوه صعود می کنی؟
محمد: أنت تصعد الی اعلی الجبل؟
کوهنورد: بله. فردا صبح من ودوستانم به بالای کوه صعود می کنيم.
متسلّق: نعم. غداً صباحاً. انا واصدقائي نصعدُ الی أعلی الجبل.
محمد: فکر می کنم تو ايرانی نيستی. درست است؟
محمد: أظنّ أنک لست ايرانياً. صحيح؟
کوهنورد: بله. من ايرانی نيستم. من هندی ام.
متسلّق: نعم. أنا لستُ ايرانياً. أنا هندي.
محمد: دوستانت هم هندی اند؟
محمد: أصدقاؤک أيضاً هنود؟
کوهنورد: ما ده نفريم. چهار ايرانی، دو هندی و چهارآلمانی.
متسلّق: نحن عشرة أشخاص. أربعة ٌ ايرانيون، اثنان هنديان وأربعة ٌ آلمانيون.
محمد: کوه دماوند خيلی بلند است. کـِی بر می گرديد؟
محمد: جبل دماوند عال ٍ جداً. متی تعودون؟
کوهنورد: هفته ی بعد، يکشنبه.
متسلّق: الاسبوع َ القادم، الأحد.
محمد: موفق باشيد.
محمد: موفقين.
کوهنورد: متشکرم. شما هم به بالای کوه صعود می کنيد؟
متسلّق: شکراً. أنتما أيضاً تصعدان الی أعلی الجبل؟
محمد: نه، نه. من کوه دماوند را دوست دارم. خيلی زيباست.
محمد: لا، لا. أنا أحبّ جبل دماوند. أنـّه جميل جداً.
کوهنورد: بله. خيلی زيباست. تنها دو کوه در دنيا شبيه اين کوه هستند.
متسلّق: نعم. انـّه جميل جداً. يوجد في الدنيا جبلان فقط مثل هذا الجبل.
محمد: آن مرد صدايت می زند.
محمد: ذلک الرجل يناديک.
کوهنورد: خدا حافظ.
متسلّق: في امان الله.
محمد: خدا حافظ. موفق باشيد.
محمد: في أمان الله. موفقين.
48-
محمد: برای فردا جمعه چه برنامه ای داری؟
محمد: أيّ برنامج لديک لغد الجمعة؟
حميد: به خانه پدربزرگم می روم.
حميد: أذهب الی بيت جدّي.
محمد: خانه پدربزرگت درتهران است؟
محمد: بيت جدّک في طهران؟
حميد: نه. آنها در قزوين زندگی می کنند.
حميد: لا. هم يعيشون في قزوين.
محمد: قزوين نزديک تهران است؟
محمد: قزوين قريبة من طهران؟
حميد: خيلی دور نيست. با ماشين 2 ساعت است.
حميد: ليست بعيدة جداً. ساعتين بالسيارة.
محمد: هرهفته به خانه پدربزرگت می روی؟
محمد: کلّ أسبوع تذهب الی بيت جدک؟
حميد: بله. برای ديدن پدربزرگ ومادر بزرگم به آنجا می روم. مادرم گفت، مادربزرگم بيمار است.
حميد: نعم لزيارة جدّي وجدّتي أذهب الی هناک. قالت أمي، جدتي مريضة.
محمد: تنها به آنجا می روی؟
محمد: تذهب وحيداً الی هناک؟
حميد: نه. پدر ومادر وخواهرم هم می آيند. ما ايرانيها هميشه به ديدن بزرگترها می رويم.
حميد: لا. أبي وأمي وأختي يأتون أيضاً. نحن الايرانيين نذهب دوماً لزيارة الکبار.
محمد: کار خوبی است. اما قزوين دور است. تلفن بزن!
محمد: عملٌ جيد. لکن قزوين بعيدة. إتـّصلْ هاتفياً!
حميد: تلفن؟! مادرم هر روز به مادر بزرگم تلفن می زند. اما تلفن کافی نيست.
حميد: هاتفياً؟! أمي تتصل هاتفياً بجدتي کلّ يوم. لکن الهاتف ليس کافياً.
محمد: دائی ات هم هميشه به ديدن پدربزرگ ومادربزرگت می رود؟
محمد: خالک أيضاً يذهب دوماً لزيارة جدّک وجدّتک؟
حميد: بله. در فرهنگ ما احترام به برگترها سفارش شده است.
حميد: نعم لقد أوصِيَ في ثقافتنا باحترام الکبار.
49-
محمد: گلهای ايران در اروپا؟!
محمد: الزهور الايرانية في اوروبا؟!
علی: بله. ايران يک پايانه بزرگ گل دارد.
علي: نعم. لإيران مرکز کبير لشحن الزهور.
محمد: يعني ايران به کشورهای ديگر گل صادر می ‌کند؟
محمد: يعني ايرانُ تصدِّر الزهور للبلدان الاخری؟
علی: بله. ايران به کشورهای نزديک وهمچنين به اروپا وآفريقا گل صادر می ‌کند.
علي: نعم. ايران تصدِّر الزهور للبلدان القريبة وکذلک لأوروبا وافريقيا.
محمد: جالب است. من فکر مى کردم ايران فقط نفت صادر مى کند.
محمد: رائع. أنا کنتُ أظنُّ أنّ ايران تصدِّر النفط فقط.
علی : نه نه. اين طور نيست. ايران کشور بزرگ وثروتمندی است.
علي: لا. لا. ليس کذلک. ايران بلد کبير وثري.
محمد: کدام شهرهای ايران مرکز گل هستند؟
محمد: أيّ المدن الايرانية مرکزٌ للزهور؟
علی: تهران، اصفهان، شيراز، کاشان، محلات وچند شهر ديگر.
علي: طهران، اصفهان، شيراز، کاشان، محلات وعدة ُ مدن أخری.
محمد: پس در تهران هم مزرعه گل هست.
محمد: إذنْ توجد مزرعة زهور في طهران أيضاً.
علی: بله. دوست پدرم در جنوب تهران مزرعه بزرگ گل دارد.
علي: نعم. لصديق أبي مزرعة زهور کبيرة في جنوب طهران.
محمد: چه گلهايی در آنجا هست؟
محمد: أيّة زهور توجد هناک؟
علی: گلهای بسيار زيادی در آنجا هست. مثل رز، لاله، داوودی، مريم، نرگس و گلايل.
علي: توجد هناک زهور کثيرة جداً مثل الزهرة الحمراء، السوسن، الاقحوان، زهرة مريم، النرجس والکلايول.
محمد: عالی است!
محمد: رائع!
علی: من يک روز به آنجا می ‌روم.
علي: أنا أذهب يوما الی هناک.
محمد: چه خوب. ديدن گلها مسرت بخش است.
محمد: ما أحسنه. مشاهدة الزهور مَدعاة للسرور.
50-
محمد: اينجا خيلی بزرگ وقشنگ است.
محمد: هنا مکان کبير جداً وجميل.
علی: بله در اينجا گلها ودرختهای زيادی هست.
علي: نعم. في هذا المکان توجد أزهار وأشجار کثيرة.
محمد: اينجا نوشته گل چه ؟ داو...
محمد: في هذا المکان مکتوب ماذا؟ داو...
علی: گل داوودی. ببين گل داوودی رنگهای مختلفی دارد.
علي: زهرة الاقحوان. أنظُر. لزهرة الاقحوان الوان مختلفة.
محمد: واقعاً زيباست. سفيد، صورتی، زرد، قرمز، نارنجی...
محمد: حقاً جميلة. أبيض، وردي، اصفر، أحمر، برتقالي...
علی: گل داوودی. گل ايرانی است.
علي: زهرة الاقحوان زهرة ايرانية.
محمد: اسم اين گلهای کوچک چيست؟
محمد: ما اسم هذه الزهور الصغيرة؟
علی: اينها هم گلهای داوودی است. بعضی گلهای داوودی بزرگ اند وبعضی ديگرکوچک.
علي: هذه أيضاً زهور الاقحوان. بعض زهور الاقحوان کبيرة والبعض الآخر صغيرة.
محمد: آنجا را ببين. گلهای لاله آنجاست.... آنها گلهای لاله‌اند؟ درست است؟
محمد: أنظر لذلک المکان، زهور شقائق نعمان هناک... تلک زهور شقائق نعمان؟ صحيح؟
علی: بله، آن طرف گلهای لاله هست. سفيد، قرمز، صورتي، نارنجي، بنفش، آبی.
علي: نعم، ذلک الجانب توجد زهور شقائق نعمان، أبيض، أحمر، وردي، برتقالي، بنفسجي، أزرق.
محمد: در اينجا درخت هم هست.
محمد: هنا توجد أشجار أيضاً.
علی: بله. درختهاي ميوه هم هست. سيب، گيلاس، گلابی، گردو.
علي: نعم. توجد أشجار الفاکهة أيضاً. تفاح، کرز، کمثری، جوز.
محمد: ايران واقعا بزرگ وثروتمند است ومثل اين گلها زيباست.
محمد: ايران حقاً کبيرة وثرية وهي جميلة مثل هذه الزهور.

TOPIC : تعليم اللغة الفارسية*05  SOURCE : Linguistic Studies ** http://languages.forumactif.org/
Signature : langues
Back to top Go down
https://languages.forumotion.co.uk
 

تعليم اللغة الفارسية*05

View previous topic View next topic Back to top 
Page 1 of 1

Permissions in this forum:You cannot reply to topics in this forum
languages :: Other languages,autres langues :: Persian*فارسی-
Jump to: